دریـــا مــوجِ کاکا

شب تا صبح همه‌اش در فکر دریا بود؛

۳ مطلب با موضوع «:. ادبیات -جان- است» ثبت شده است

راه بی برگشت

از دیشب تا همین الان صدای آقای اخوان توی گوشهامه که میگه:

«کسی اینجاست؟
هَلا! من با شمایم ، های!... می پرسم کسی اینجاست؟
کسی اینجا پیام آورد؟
نگاهی، یا که لبخندی؟
فشار گرم دست دوست مانندی
؟»

- چاووشی، از دفتر شعر زمستان.

- مهدی اخوان ثالث.

۰ نظر
Darya

قصه‌ی قو 🦢

شنیدم که چون قویِ زیبا بمیرد
فریبنده‌زاد و فریبا بمیرد
شبِ مرگ تنها نشیند به موجی
رَوَد گوشه‌‌ای دور تنها بمیرد
در آن گوشه چندان غزل خوانَد آن شب
که خود در میانِ غزل‌ها بمیرد
گروهی بر آنند که این مرغِ شیدا
کجا عاشقی کرد آنجا بمیرد
شبِ مرگ از بیم آنجا شتابد
که از مرگ غافل شود تا بمیرد
من این نکته گیرم که باور نکردم
ندیدم که قویی به صحرا بمیرد
چو روزی ز آغوش دریا بر آمد
شبی هم در آغوش دریا بمیرد
تو -دریایِ من- بودی آغوش وا کن
که می‌خواهد این قویِ زیبا بمیرد.

- شاعر: دکتر مهدی حمیدی

- خوانش: دکتر رشید کاکاوند

۰ نظر
Darya

آقاجان مولانا

من مست و تو دیوانه ما را که بَرَد خانه؟
صد بار تو را گفتم کم خور دو سه پیمانه
در شهر یکی کَس را هوشیار نمی بینم
هر یک بدتر از دیگر -شوریده و دیوانه-
شوریده و دیوانه
شوریده و دیوانه
شوریده و دیوانه
 

Darya