دریـــا مــوجِ کاکا

شب تا صبح همه‌اش در فکر دریا بود؛

دریـــا مــوجِ کاکا

شب تا صبح همه‌اش در فکر دریا بود؛

سلام خوش آمدید

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «محمود دولت آبادی» ثبت شده است

من نتیجه یکسال دوندگی ام را در همین روزهای آخر اسفند گرفتم و بالاخره مقاله ام پذیرش گرفت. :)

وقتی دکتر میم پیام تبریک پذیرش را فرستاد، از خوشحالی بی اختیار گریه کردم. راستش برای نوشتن این مقاله خیلی جاها کم آوردم، یادِ روزهایی افتادم که برای تایید مطلب یکساعت تمام پشت در اتاق دکتر میم منتظر می ماندم و آنطور که باید حمایتم نمی کرد، تمام کار را به دوش خودم انداخته بود. اما بالاخره نتیجه آنی شد که می خواستم.

یادم باشد این جمله را که در روزهایِ ناامیدی مدام در ذهنم تکرار می شد را قاب بگیرم و به دیوار خانه بیاویزم.

"... یک بار دیگر باید به راه می افتاد. بارِ گذشته سنگین بود، چشم انداز آینده هم اما کششی داشت. مگر می شود در یک نقطه ماند؟ مگر می توان؟ تا کی و تا چند می توانی چون سگی کتک خورده درون لانه ات کز کنی؟ در این دنیای بزرگ جایی هم آخر برای تو هست. راهی هم آخر برای تو هست. در زندگانی را که گل نگرفته اند."

- محمود دولت آبادی/ جای خالی سلوچ
 

- ۲۳ اسفندماه ۴۰۳

  • Darya