دریـــا مــوجِ کاکا

شب تا صبح همه‌اش در فکر دریا بود؛

دریـــا مــوجِ کاکا

شب تا صبح همه‌اش در فکر دریا بود؛

سلام خوش آمدید

خیلی مسخره است که جادوگر ِبنفش در ماه یکبار هم حالم را نمی‌پرسد، بعد یکهو سروکله‌اش پیدا می‌شود و پیام می‌دهد که نگرانتان هستیم! که توی این آشفته‌بازارِ حکومت حواستان باشد، پشت تلفن و توی چت در مورد اعتراضات چیزی نگویید، حرفی نزنید که سرتان را به باد بدهید.
فکر می‌کند هنوز یادم رفته، آن روزی که انگشتِ لاغر و درازش را که مرا یاد عصایِ جادوگرها می‌اندازد را توی صورتم جا کرده بود و می‌گفت هرچه سرت بیآید حقّ‌ات است.

  • Darya