می‌دانم‌ که بدنم مثل قبل دیگر مقاوم نیست. مدام با خود کلنجار می‌روم چونکه ورزش را رها کرده‌ای، یا شاید هم بخاطر رفت و آمدهایی باشد که طی این یکسال داشتی و بدون توجه به بدنت فقط از او خواستی که هر روز کله سحر سوار بر اتوبوس شود و تو را به تبریز برساند و تا شب به نیمه نرسیده دوباره تو را به اتاق و رختخوابت برساند. چه می‌دانم!

با وجود سرمی که پرستار امروز در رگهایم خالی کرد باز هم به وقت راه رفتن زیر پاهایم خالی می‌شود، دستانم می‌لرزند و بیشتر روز را خواب بودم.

+ پنجشنبه‌ای که گذشت، با همین ویروسِ نشسته در جان تا حوزه امتحانات کنکور دکتری رفتم. سوالات زبان و استعداد را با بی‌حوصلگی پاسخ دادم و الان پشیمانم. در مورد سوالات اختصاصی ماجرا فرق می‌کرد، اوضاع بهتر بود. سوالاتی که مربوط به فلسفه می‌شد را به صدقه‌سری تدریس این ترم دکتر کاف‌. میم توانستم پاسخ دهم. برایِ باقیِ سوالاتِ دیگر هم متوسل به اندوخته‌های سالها قبل شدم. نتیجه اگر به قبولی ختم شود که خوشحال می‌شوم، ولی اگر قبول نشوم بعد از دفاعِ پایان‌نامه تصمیم دارم دوباره برای کنکور بخوانم.

- ۸ اسفند ۴۰۳